محل تبلیغات شما

زبان، اثری عمیق بر مغز انسان نهاد و شد خواستگاه آگاهی.
نام ها هم به طبع آن بسیار مهم است، چرا که  نامی ممکن است سالهای زیادی دوام آورد. مثلاً گذشتگان نام ابرکوه( برکوه) را بر شهر ابرقو( به گویش عربها) نهادند.
متأخرین سعی بر اصلاح آن نهادند و نام شهر شد، ابرکوه.
قدما می‌توانست نام برِ سرو( با توجه به حضور سرو کهنش) بر آن نهند، اما آنها کوه را ترجیح دادند و این شد تا به امروز.
در این قسمت رکابان بودنمان، ما رسیدیم به روستایی به نام چنار ناز. گویی کس یا کسانی که این نام را بر ده انتخاب کردند، شاعر بودند. استان فارس است و حافظ و سعدی شاعر. استان فارس است و نام روستایی شاعرانه:
چنار ناز.
و اینگونه شد که نام بیشمار انسانی که در این روستا زاده شدند، شاعرانه شد.
مثلاً از کسی از مردم محل بپرسی، کجایی هستی؟
چنار نازی ام.
حتی سنگ قبرها شاعرانه می‌شود‌
طلوع و غروب متوفی: چنار ناز.
مردم روستایش نیز با صفا و اهل صلح بودند.
اکثر بچه ها دو اسمه بودند. اسم شناسنامه ای، مذهبی و اسمی که صدا می‌شدند، سوگند و سوگل و صبا و عالیه و.
آقای شعله دهیار بود و فامیلی خادم مسجد : صحرا گرد.
گویی شاعرانگی در بطن زندگی شأن جاری بود.
مردم نازی بودند. همچون چنارشان، همچون دور اندیشانش که نه نامی از آنها مانده و نشانی که چه کسی بود چنار ناز را نام روستا نهاد.

به چنار میرسم و از دور که میبینمش شیفته اش میشوم و پشیمان از آنکه او را نسبت به سرو، کمتر دانستم.
من در زندگی ام دو آرزو دارم که فعلا یکی از آنها را تلاش دارم عملیاتی کنم.
اول آرزو 
دویدن در دو ماراتن
و دوم
یکبار چله نشینی کردن، آموختن آنچه در چله میبایست تا به آخر.
اولی را از سال پیش عملیاتی کرده و می‌دوم تا که به مرز ماراتن برسم. اما دومی در همان حالت آرزوست.
با دیدن این چنار دانستم که در کجا، چله نشینی خواهم.
در چنار نازم
 دقیقاً در دل چنار.
همچون جنینی در زهدان مادرش.

شب دهم رکاب زنی

@parrchenan

چنار ناز یک درخت گردوی بسیار بسیار کهن نیز داشت.
 به گونه ای کهن، که گویی کالبَد شکافی کرده و به نخاعش رسیده اند. قطر درخت به نظرم تا پنج متر بود. چرا که آنجا که ایستاده بودم نیز تنه اش بود.
درخت گردو
 در باغ علی جوونی بود. یعنی او وارث چندم این درخت بوده است؟


@parrchenan

وارد چنار ناز شده بودیم.
 تشییع جنازه پدر شهید روستا بود و همه روستا بیرون زده بودند و ما و آنها در یک زمان به میدانگاهی اصلی چنار ناز ورود کردیم.
بیابانی و صدای باد و درختچه های قیچ و خلوتی و روزهای با  خودت و چنبرت بودن و به آنی روبرو شدن با انبوهی جمعیت.
کمی زمان میبرد به روز رسانی شوی و دوباره در انبوه جمعیت باشی، به خلوتی و سکوت، خو کرده بودی.
در روستا منتظر خادم مسجد بودیم و انبوه بچه ها دور و برمان. تپُلک را نشانم دادند که چیست؟
توضیح شأن دادم که عروسکی بود که در چالدران واقع در استان آذربایجان غربی یافتمش. بردم منزل و از مادرم تقاضا کردم بشورد و تعمیر اش کند‌.
پرسیدم کسی آذربایجان را می‌شناسد؟
پاسخ منفی دادند
پرسیدم نقشه ایران را کسی دیده است؟
باز پاسخ منفی دادند.
بچه ها کلاس دومی و سومی و پنجمی بودند.
فکری به ذهنم رسید
نشسته و گوگل مپ گوشیم را باز کردم، اول چنار ناز را نشانشان دادم. کم کم فاصله گرفته و استان یزد و فارس و سپس ایران و گوشه ایران و شباهتش به گربه نشسته را
که یکی از بچه های کلاس بالایی گفت، ما این را در کلاسمان داریم.
حدودا مفهوم شکلی ایران را نشان دادم.
و تپلک برایشان داستان دار شد. تاریخ دار و برند شده، و هر کدام از اینها علاقمند به داشتنش.
این لحظات دقیقاً خودم را در ترانه ایران ماست داریوش حس میکردم.
ترانه ای که بارها گوش دادمش.
صدایی در پندارم با صدای داریوش یکی شده بود و داشت ایران را نشان میداد.
 منتظر فریاد یکی از کودکان بودم که بپرد وسط حرفم و گوید
کمی آزادی است.
آرزومندم معلمان این کودکان هم تشنه آموختن شوند.
کسی که تشنه آموختن باشد
می‌تواند بیاموزد.
آب کم جوی، تشنگی آور بدست.

پی نوشت:
برند سازی در بازار سرمایه از داستان شروع میشود. اگر اهل حضور در سرمایه هستید، حضور داستان را فراموش نکنید.
اگر خریدار سرمایه هستید، این نکته که شما قبل از خرید، داستانی را می‌خرید را در هیچ لحظه از زمان فراموش نکنید.
دو
احتمال قوی میدهم، عباس برزگر که دوستی در روزهای پیشین به آن اشاره کرد داستان پرداز قابلی باشد.


صبح یازدهم رکاب زنی


@parrchenan

گزارش رکاب زنی از یزد تا شیراز شب نهم

گزارش رکاب زنی از یزد تا شیراز روز هشتم

گزارش رکاب زنی از یزد تا شیراز روز ششم و هفتم

چنار ,ناز ,بودند ,روستا ,کسی ,ها ,چنار ناز ,را در ,بچه ها ,که در ,یکی از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها