محل تبلیغات شما

به ابرکوه رسیده بودیم و  به دنبال یافتن مهمانسرا .از جلوی تابلوی خیابان نسفی رد شده و وقتی مستقر شدیم، از امیر پرسیدم، این آیا صوفی نیست؟( در سفرهایمان، متوجه شده ام، بیشتر امامزادگان و خانه فلان و بهنام (دارنده املاک و دارایی) و یا فقیهان در تابلو ها معرفی به مردم، معرفی می‌شوند)
و او که چند کتاب از او خوانده پاسخ مثبت میدهد.
از هر کس و بخصوص از مردم بومی ابرکوه می‌پرسیم آرامگاه نسفی کجاست؟
نمیدانند. با گوگل مپ!! ( راهنمایی غیر بومی و بیگانه)پیدایش میکنیم.
مقبره داخلش ویران است و ضمن آنکه دربش قفل است.
مجبور می‌شویم با همین بیرون ساختمان عکسی بگیریم و کار را تمام کنیم.
مردم آنجا را به نام پیر حمزه سبز پوش میشناسند که داستانی دیگر دارد.
 با نسفی از کتاب یک حرف صوفیانه آشنایی مختصری داشتم و این سفر مرا مصمم کرد او را و کتاب مهمش، انسان کامل» را بخوانم. بخصوص که وقتی در نت، چرخی میزدم، یک رَدیه طولانی از آیت‌الله صافی در لباس فقیه بر نسفی دیدم.
تقریباً در هیچ یک از امکان دیدنی و خانه فلان خان و خان زاده و دولتمرد، هیچ عکسی از آرامگاه نسفی نبود. حتی تابلویی در شهر. و این بر من نشان میداد که برای حاکمان ،در و دیوار آجری و کاهگلی ارجحیت دارد بر در و دیواری که پندار و پنداره ای را سامان دهد.
آن گِلی است و این دلی.
با خودم وعده داده بودم در فضای آرامگاهی اش چندین بند از نوشته هایش را بخوانم و پنداره آنروزم را هنگام رکابان شدن با افکار او ببافم. اما با درب بسته مواجه شده بودیم و سرگردان در جلوی آرامگاهش.
پیر مردی محلی از جلوی ما عصا ن رد شد و  با یک سخیف کردنی گفت: او ابرکوهی نبود!!!»
 از پس سالها زندگی کردن و مردن در ابرکوه و هشتصد سال حضور آرامگاهی، حاکمانی که با جنس اندیشه های او ناساز هستند، اینگونه به موضوع پرداخته اند که او بومی نبود!!
در واقع شاید، اتفاقاً بومی ترین همو باشد که زمانی دراز، فقط در همین جا و همین شهر آرمیده است.
 


یا عزیز! آخرِ کار دانا در معرفت خدا و معرفت عالم حیرت است؛ و هرچه حیرت بیشتر نظاره کردن بیشتر، از جهت آنکه عقل علت حیرت است، و حیرت علت نظاره کردن است. پس آنکه عقل او بیشتر است حیرت او بیشتر است؛ و برای آنکس که حیرتش بیشتر است، نظاره کردن بیشتر خواهد بود. نظاره کردنِ بدون شکایت، مقامی عالی و کاری عظیم است.

پی نوشت:
۱. تکنولوژی ( گوگل مپ)و بخصوص اینترنت و آزادی ( کتابهایش) که در آن هست به ما اجازه حضور در نزدیکی آرامگاه او و اندیشه اش را داد.
و این یعنی از پس هشتصد سال  داستان را فقط از جریان حاکم  دیدن بدر آمده است
۲. نشانم داد مرز خودی و ناخودی تا چند سال میتواند در پس پندار مردمان رسوب کند؟
( روز ششم)

@parrchenan

به اول مسیر خاکی تا گردنه رسیده ایم، آب کم برداشته ام و حدس میزنم این سربالایی با این باری که پشت چرخ دارم حسابی از بدنم آب بگیرد.
یک چند درخت و سبزی در ابتدای دره میبینم و سمتش می‌رویم. چشمه ای فووران میکند. و درخت بیدی کهن و زیبا خودنمایی‌. شاخه های درخت چون هشت پا به هر سو کشیده شده اند.
چشمه هنشک و درخت هنشک جایی در تاریخ و اینترنت و کتاب ثبت نشده است و اگر باشد از برای معدن کوه بالادستی اش است. اما درخت کهنی بود‌. نه همچون سرو ابرکوه، شاهی می‌کرد و فخر می‌فروخت، با چون دراویش، چون چوپانی که چای آتیشی اش به راه باشد، تو را دعوت به خودش می‌کرد. نه ملازمی داشت و نه قمیش می آمد. نه حصاری. 
پس بر شاخه اش دراز کشیدم
چون نوزادی  و او چون لَلِه ای
من چون کودکی و او چون مادری
 و به کمک باد برایم لالا سر داد.
و من از او رسم درویشی آموختم.
عمری سرو چمان من چرا گوش فرا داده بودم
 و اینک بیدی کهن میلِ منش آمده بود، میل من چون گل، فانی.
( روز هفتم)


@parrchenan

گزارش رکاب زنی از یزد تا شیراز شب نهم

گزارش رکاب زنی از یزد تا شیراز روز هشتم

گزارش رکاب زنی از یزد تا شیراز روز ششم و هفتم

چون ,یک ,نسفی ,درخت ,حیرت ,اش ,و این ,نظاره کردن ,و او ,است و ,آرامگاه نسفی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها